معجزه خداوند نزدیک است
تمام آزمایشاتم عالی بود برای آی وی اف
ن : مامان پارسا ت : جمعه 2 آبان 1393 ز : 13:16 | +

جمعه هفته پیش خودمو آماده کردم برم برای آزمایشات قبل آی وی اف خیلی استرس داشتم که جوابش چی میشه شنبه شد و من با همسرم و پدرم به آزمایشگاه مرکز ای وی اف رفتیم و من باید این آزمایش رو 3 ساعت بعد از بیدار شدن انجام میدادم یه 1 ساعتی معطل شدیم تا وقتش بشه من خیلی می ترسیدم مامانمم هم رفته بود تهران مسافرت پیشم نبود که آرومم کنه شوهرمم که دستمو گرفته بود همش میگفت چیزی نیست عزیزم درست میشه استرس برات اصلا خوب نیست منم فقط سرمو گذاشته بودم روشونش دستشو فشار میدادم تا اینکه منو صدا زدن برای نمونه گیری شوهرم فقط برام آیت الرکسی میخوند نمونه رو گرفتن گفتن 4 روز دیگه آماده میشه من که تا اون روز انقدر تو لاک خودم بودم که نگو آخه من خیلی سر شادم وقتی ناراحتم همه میفهمند تا خونه 2 ساعتی راه بود بابام هی می گفت چرا انقدر ساکتی  یه کم بخند حرف بزن منم گفتم اصلا حوصله ندارم وقتی رسیدیم خونه به شوهرم گفتم منو ببر خونه دوستم همون دوستم که قبلا براتون گفته بودم تولد بچش بود گفت باشه تا شهر اونا 2 ساعتی راه هست منو برد اونجا تو راه بارون خیلی شدیدی گرفت شوهر منم خوابش گرفته بود چشم بسته رانندگی میکرد خیلی خسته بود بالاخره رسیدیم خونه دوستم شوهرم میخواست برگرده با کلی خواهش تمنا شب خوابید صبح زود راه افتاد تا برسه سرکار یه چند شبی اونجا بودم روز عید غدیر با دوستم رفتیم خونه خواهر شوهرش بهم عیدی دادن یه امام زاده تو شهر اونا هست که خیلی حاجت میده ولی فقط 5شنبه ها درش بازه دوستم گفت امروز بستس چون 2 شنبه ست دقیقا روز عید غدیر بود که رفتم امامزاده منم کفتم اگه در خونش باز بود حاجتمو میگیرم وگرنه که... اتفاقا رفتیم امامزاده درش باز بود منم رفتم هرچی تو دلم بود گفتمو گریه کردم نذرش کردم که یه مبلغی رو بندازم تو ضریحش خیلی احساس خوبی داشتم تا اینکه دیگه شوهرم گفت بیام دنبالت گفتم بیا پدرشوهرم گفت خودم میام دنبالت هرچی گفتم نه به زحمت نیفتید گفت هیچ زحمتی نیست خلاصه اومد و منو برد خونشون نهار اونجا بودم دیدم پدرشوهرم لنگان لنگان راه میره گفتم پدرجان چیزی شده گفت پام به اگزوز موتور سوخته وقتی پاشودیدم خیلی ناراحت شدم سریع براش استریل کردم و بعدش پانسمان کردم کلی خودمو عزیز کردم دیگه شبم خونشون موندم فردا ظهر کلی کمک مادر شوهرم کردم چون سالگرد پدربزرگ شوهرم بود روضه داشتن تمام خونشونو جاروبرقی کشیدم کلی مادر شوهرم جلو برادر شوهرام از من تعریف کرد منم گفتم وای اگه اینا به خانوماشون بگن جاریام میگن ای خود شیرین منم دیگه سریع فلنگو بستم و با شوهرم برگشتیم خونه که فرداش بریم جواب آزمایشو بگیریم مادر شوهرم گفت برای روضه فردا با پدرتون بیاین منم چون میخواستم برم دکتر گفتم بابام خیلی سرش شلوغه نمیتونه بیاد منم باید بمونم خونه چون مامانم مسافرته برای بابا غذا درست کنم گفت کاش میومدین خوشحال میشدیم منم دیگه مجبور شدم دروغ بگم خلاصه من 2 روز دیر رفتم برای جواب آزمایش شوهرم رفت گرفت اومد منم بردم که به دکتر نشون بدم منشی گفت وقت نگرفتی گفتم مگه جواب آزمایش ویزیت میخواد گفت آره از 5 روز که بگذره ویزیت میخواد امروزم وقتامون پر شده گفتم توروخدا یه کاریش بکن گفت فقط تنهاراهش اینکه خودم ببرم نشون دکتر بدم گفتم ببر رفت تو اتاق دکتر دکتر گفته بود بهش وقت بده منم که انقدر ترسیدم گفتم نکنه چیزیم شده دکتر میخواد خودمو ببینه منشی گفت نه اصلا نگاه نکرد فقط گفت چون ماله آی وی افه باید خودش باشه دیگه بالاخره نوبتم شد رفتم تو اتاق دکتر گفت همه چیز عالیه و میریم که اقدامات لازم رو انجام بدیم اون امامزاده حاجت منو داد منم خوشحال برگشتم خونه و الان دارم دارو میخورم تا عملم با موفقیت انجام بشه دوستان التماس دعای مخصوص دارم خدایا توکل کردم به خودت توسل کردم به اعمه هرچی تو صلاحم دونستی رو دوست دارم  



:: برچسب‌ها: آزمایشات قبل آی وی اف,
.:: ::.


صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

Powered By LOXBLOG.COM Copyright © by mamaneparsa
This Template By Theme-Designer.Com